... توفیق ...

اللهم اجعل فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من ترید

... توفیق ...

اللهم اجعل فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من ترید

... توفیق ...

راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمان به این صلا لبیک گوید از ملازمان کاروان کربلاست.

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با موضوع «تجربه نوشت» ثبت شده است

گاهی ترجیح می دهی سکوت کنی.

زمانیست که هر کس را دو گوش شنوا و دو چشم بینا لازم است

و به مقدار کافی حافظه تاریخی

تا همه چیز عیان باشد

  • فاطمه رزم خواه

فقط یازده سال داره

بعد از مدتها دو دلی ، پا گذاشته به پایگاه مسجد محله

برگشتنی کلی ذوق کرده بود

چرا؟!

نفرات پایگاه چندبار به اسم کوچیک صداش کرده بودن!

دیشب که پایگاه حلقه داشت و بخاطر کلاس زبانش نمیتونست بره کلی ناراحت بود

امشب دوستش رو هم با خودش برد...

اهل دعوت باشیم...

پ. ن : 

امشب کسی پایگاه نبود،اما اون و دوستش نماز رو به جماعت خوندند و  یک ساعتی مهمون خونه خدا بودند. برکت حسن خلق

  • فاطمه رزم خواه

خواهرش می گفت : هیچوقت قابل مقایسه با برادرهای دیگرم نبود.اهلنماز و روزه بود و اخلاق خوش.

مادرش می گفت دوازده ساله بود و کلاس هفتم که در بمباران تبریز به شهادت رسد.

همیشه می گوییم شهدا انتخاب شده ی خدا هستند،اما گاهی فکر می کردم آنهایی که در بمباران شهرها کشته می شوند شاید فقط اتفاق بوده!فکر می کردم شاید بیشتر از آنکه اسطوره باشند مظلومند.

اما دریغ...دریغ که توفیق خدا هیچوقت اتفاقی نمی شود و من امروز این را با همه ی وجود از حرف های ساده مادر و خواهر شهید "علی سلمان نژاد" احساس کردم.

دلت آتش می گرفت وقتی مادر رزمنده مفقود الاثر" اسد بهشتی" می گفت هر بار که کسی به سوی خانه می دود دلش می لرزد که خبری برایش آورده اند.چقدر چسبید وقتی چند نفری دوره اش کردیم و دعاهایی برایمان کرد که کلی ذوق کرده بودیم.مهمتر از همه عاقبت بخیری...

امروز بعد از مدتها که کلاسهای آموزشی اردوی جهادیمان تمام شده بود دست بچه ها را گرفتیم و به خانه شهدای روستا رفتیم.

چقدر حال دلت خوب می شد وقتی از بزرگی مادران شهدا برای بچه ها می گفتی و آنها ساکت و با تعجب گوش می دادند.

شهدای روستای امندی بخش خواجه آ.ش

  • فاطمه رزم خواه

تقریبا از دهه ی سوم محرم بود.دقت کرده بودم.هر چه می کردم نمیشد.هربار چیزی پیش می آمد که اصلا نمی دانستم از کجا اینطوری شد.می خواست که شروع بشود عزم می کردم که حواسم شش دانگ شود.همه اش را جمع می کردم ،حواسم را.اما انگار قرار نبود بشود.بقول استاد پناهیان همیشه همه چیز به اختیارتو نیست.

شنیدن اذان...!

اصلا نمی شد بنشینم و کاملش را گوش کنم.چیزی که خیلی وقتها آرامشم می دهد.صدای حاج رحیم مرحوم هم که باشد نور علی نور می شود.اما نه قرار نبود من با این عزم جزم کردن ها به جایی برسم!مانده بودم در حسرت شنیدن یک" اشهد ان محمد ان رسول الله"و پی اش صلوات فرستادن.کفرم داشت در می آمد.دیگر مطمئن شده بودم که کاری کرده ام که توفیقم سلب شده.این را تازه وقتی متوجه شدم که امروز انتخاب کردم شبکه ای را که اذان را با صدای حاج رحیم پخش میکرد و نشستم رو به رویش .یک لحظه هم چشم برنداشتم.حتی کسی صدایم هم نزد یعنی تنها بودم و فقط صدای اذان بود.

الله اکبر...

.

.

.

لا اله الا الله...!

فقط همین !

هر چقدر فکر کردم که حواسم کجا بود نفهمیدم

من یک آن هم چشم از تلویزیون برنداشته بودم

دنیا داشت روی سرم خراب می شد

داشتم به گریه می افتادم.

ناخودآگاه یاد آنروز افتادم

حالا اینجا

در این حال

بعد از این همه روز

چطور شد که آنروز یادم افتاد

هیچ چیز در این دنیا اتفاقی نیست

مگر می شود خدایی که روزی دهنده همه است از پلانگتون ها تا اختاپوس ها و همه و همه...خدای من باشد و کاری با این برنامه ریزی فوق العاده اتفاقی رخ دهد!؟

اگر اشتباه نکنم روایت از امام صادق (ع) بود با این مضمون که پیامبر (ص) هر زمان صدای اذان را می شنیدند گوش می سپردند و تکرار می کردند.

همین بود!وقتی پیامبر من این کار را انجام می دادند من چرا باید مضایقه می کردم! وقتی روایت را خوانده بودم به این ها فکر کرده بودم،اما عمل نه!

الهی به عدد همه ی نعمت هایی که آفریده ای

شکر... حتی سلب توفیقت هم توفیقی بزرگتر است...عجب خدایی هستی خدای من...

معنویت ،تنها در معرفت و محبت خلاصه نمی شود،بلکه به یک سلسله مهارت های خاص هم نیازمند است.یکی از این مهمترین مهارتهای معنوی قدرت تعیین زاویه دید است.اگر بتوانی هر پدیده ای را از آن زاویه ای ببینی که باید،نه آن زاویه که به تو خود را نشان می دهد به قدرت تعیین زاویه دید رسیده ای و نجات یافته ای.(حجت الاسلام پناهیان)

  • فاطمه رزم خواه

...و باز هم توفیق بزرگی شامل حالم شد...

آنچه در این نوشتار می خوانید گوشه هایی دوست داشتنی از سه روز زندگی پایاپای من با قمر سادات قاضی تبریزی،همسر عالم گرانقدر سید محمد حسین طباطبایی نویسنده عالیقدر تفسیر المیزان است.تو گویی من با قمر سادات خانم لحظه به لحظه بودنم در سیر کتاب کوتاه زندگی علامه همراه شدم.همچون مادری مهربان از جمله جمله گفته هایش و از لحظه لحظه بودنش یاد گرفتم چگونه درست زیستن در قالب همسر و مادری درستکار را.

کاش من و همه ی دختران سرزمینم زندگی را به سبک قمر سادات خانم پیش ببریم.ان شالله...

*************

زندگی سید محمد حسین طباطبایی کتابی است به سان کتاب های داستان دوران کودکی ، کوچک و چهل صفحه ای که خواندنش را به مادران آینده سرزمینم توصیه می کنم.

به قلم حبیبه جعفریان

 و کاری از انتشارات روایت فتح

 


دلش می خواهد برود نجف و به حاج آقا هم این را گفته و این که این سفر پول می خواهد،اما حاج آقا موافق نیستند و می گویند همین جا بخوانید.چرا می خواهید به چنین سفر طولانی پرخرجی بروید؟...به اینجا که رسید،یک دفعه ساکت شد.سرش همین طور پایین بود.شاید نمی خواست چشمش بیافتند توی چشم قمرسادات، و قمرسادات می دانست این یعنی خیلی غصه دار است.گفت "شما چرا اینقدر ناراحت می کنید خودتان را؟پول نمی دهند،خوب ندهند.بالاخره یک مقدار اثاثیه داریم.این ها را می فروشیم،خرج سفرمان در می آید."اثاثیه همان جهاز قمرسادات بود؛چینی های خوشگل لب طلایی،طلاهای ریز و درشت بیست و چهارعیار که زرد زرد بود و از مکه می آوردند،پارچه های مخمل و زری که قرار بود شتیله های گشاد چین دار ازشان بدوزند،و بالاخره چراغ های لاله که بیست سی تا بودند و هر بار که سمسار گردن یکیشان را می گرفت و می گذاشت توی گاری،شیشه های دورشان که شکل قلب بودند دیلینگ دیلینگ صدا می کردند.حالا چند صد تومان پول داشتند که می توانستند بدهند خرج کجاوه و کاروان و خورد و خوراک تا برسند نجف.

*************

وقتی رفتند بالا توی اتاق و قمر سادات می خواست بساط ناهار را آماده کند،محمد حسین صدایش کرد.کتاب سبز رنگ را گذاشت روی زمین و گفت "جلد اول تفسیر است."قمر سادات همانطور که دوزانو نشسته بود،کمی آمد جلو و دست کشید به کتاب.بعد به محمد حسین نگاه کرد و گفت "آن همه زحمات شما بالاخره نتیجه داد."صدایش می لرزید،گونه هایش گل انداخته بود.انگار کتاب خود او بود.محمد حسین گفت "و آن همه زحمات شما."این زنِ خانه او خیلی سختی کشیده بود و هیچ وقت حرفی نمی زد.همیشه به نجمه سادات می گفت "مرد ها تحملشان کم است.اگر زن زندگی را یک جوری اداره کند که مرد فکرش آزاد باشد،آن وقت می تواند پیشرفت کند.کارش را بهتر انجام دهد."الان نورالدین مریض است،نافش چرک کرده،هیزمشان تمام شده،بچه ها لباس زمستانی ندارند،اما آقاجون هیچکدام از این ها را نمی داند.مادر نمی گذارد بفهمد.می گوید"روح آقا لطیف است.با تلنگری به هم می ریزد." گاه به او نگاه می کند.چهل و پنج شش ساله است.خط های ریزی که دورچشم هایش افتاده مسن تر نشانش می دهند.اما وقتی این بلوز بافتنی را که آبی خوش رنگی است می پوشد،جوان می شود.نجمه همین تازگی ها از خان جون شنید که پدر از این رنگ خوشش می آید.

در ادامه مطلب بخوانید...

  • فاطمه رزم خواه

زمانی هست که انگار سر درگمی

هرچقدر هم که زور میزنی انگار درست بشو نیست

چیزی،کسی،حرفی،شایدهم جایی میخواهی که بتکاندت

الهی شکر...

بقول مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی محیط رفاقتی...می فرمودند اگه خانواده کمبودی داشته باشه،اگه مدرسه کم گذاشته باشه،اما جوون محیط رفاقتی سالمی داشته باشه میتونه همه ی کمبود ها برطرف بشه.

خیلی از داشته های من و مطمئنا رفقای من حاصل همین محیط رفاقتی هست.

الهی شکر...

دعای کمیل...که باهاش یاد گرفتم چطوری در خونه خدا برم گدایی...

دعای سمات...که تازه افتادم تو خطش!

رفاقت با شهدا...

سبک زندگی...

و حالا مراقبه...

المراقبات...آخرین هدیه من از این هدیه خداست(محیط رفاقتی)

میرزا جواد آقای ملکی تبریزی انگار که لحظه لحظه بودش با درگاه خدا را خواسته قسمت کند با ما...!

عجب قدرتی دارد نفس پاک...

خیلی حرف ها را بار ها و بارها می شنوی اما به سادگی آب خوردن از کنارشان میگذری.اما چه می کند نفس پاک...

وقتی همین حرف ها می شود کلام نفس های پاک انگار آب می شود روی آتش وجود سردرگمت...

اصل نوشت 1 :

ویژگی دوستان خدا

دوستان خدا آنانند که به درون دنیا نگریستند آنگاه که مردم به ظاهر آن چشم دوختند،و سرگرم آینده ی دنیا شدند آنگاه که مردم به امور زودگذر دنیا پرداختند.پس هواهای نفسانی که آنان را از پای در می آورد،کشتند،و آنچه که آنان را به زودی ترک میکرد ترک گفتند،و بهره مندی دنیا پرستان را از دنیا خوار شمردند،و و دست یابی آنان را به دنیا زودگذر دانستند.با آنچه مردم آشتی کردند،دشمنی ورزیدند،و با آنچه دنیاپرستان دشمن شدند،آشتی کردند.قرآن به وسیله آنان شناخته می شود،و آنان به کتاب خدا آگاهند؛قرآن به وسیله آنان پابرجاست و آنان به کتاب خدا استوارند،به بالاتر از آنچه امیدوارند چشم نمی دوزند، و غیر از آنچه که از آن می ترسند هراس ندارند.(نهج البلاغه)

 

دلنوشت من : الهی دوستان حالم را از دوستانت قرار ده...

 و رفاقت من و دوستانم را با شهدا که دوستان تو بودند ( وهستند) پایدار کن...


اصل نوشت 2:

پیامبر اکرم (ص) : عالمان وارثان پیغمبرانند.

  • فاطمه رزم خواه
http://mp313.ir//themes/mp313/imgs/baner2.gif